خاطره ی سفر به سنندج نوروز ۱۴۰۴/ *زهرا نجاتی

سرویس کردستان- در دل هر منطقه و شهری ، داستان‌ها و احساساتی نهفته است که تنها با قدم گذاشتن در کوچه‌هایش می‌توان آن‌ها را حس کرد. 

کرد پرس-  چند روزی مهمان سنندج بودم، برایم به مثابه یک شعر زنده و جاری بود.

از دلفان به سمت کردستان به همراه خانواده ام به راه افتادیم ، پس از عبور از کرمانشاه، سرزمینی شروع می شد که ما و همه به آن می گوییم کردستان. کردستان به جای می گویند که کردها زندگی می‌کنند و هم به لحاظ اداری به استانی می گویند که در غرب کشور با مرکزیت سنندج واقع شده است.

پس از عبور از دشتی دلنشین به شهری دوست داشتنی و آرام به اسم کامیاران رسیدیم.
از کامیاران  وارد دشت های وسیع و زرخیز شدیم و سپس کوه ئاوالان و گردنه ی #درکه خبر از ورود به سنه دژ می دهد سنه دژ یا سانان دژ یعنی قلعه ی خانان.

شهری نسبتا بزرگ در دامنه ی کوهی به اسم آبیدر.
این شهر به  کوه آبیدر تکیه داده است ، به گفته مردمان این منطقه‌ کوه آبیدر برای زرتشتیان یک کوه مقدس است‌ و می گویند چشمه ای دارد که در آنجا زرتشت پیامبر از آن چشمه آب نوشیده است و برای پیروانش آرزوی شفا کرده است.
با ورود به سنندج در پیچ و تاب های بسیار فراوانی که باغ های حاصل خیز روستاها در آنجا بودند وارد سنندج شدیم.
ورودی سنندج رودخانه ای است که قشلاق نام دارد که از کوه‌های شرق سنندج سرچشمه می گیرد.
به گفته مردم، شهر سنندج در دهه های اخیر مهاجر پذیر بوده است زیرا حاشیه نشین های بزرگ در اطراف اش تشکیل شده است.

به گفته اندیشمندان شهر #سنندج از دوره ی صفویه پایتخت کردها است، که کاخ ها و آثار آنها هنوز در داخل شهر سنندج باقی مانده است.
سنندج مرکز فکرها و اندیشه ها و مرکزی بوده برای زایش ها ،رشد و شکوفا شدن باورها و عقاید.
شهری زیبا سرسبز و آرام و باغ زارهای قدیمی و قشنگ و روستاهای بسیار زیبا زیادی در اطرافش دارد.

سنندج مرکز خرید روستائیان است، مرکز داد و ستد و بازار قدیمی سنندج پر زرق وبرق و مرکز مبادله ی پارچه و لباس و بافت کفش.
مسجد جامع سنندج بسیار زیباست. خانه ی کُرد مثل همه جای ایران  زندگی قدیمی و فرهنگ کُرد را نمایش می دهد. و موزه سنندج که دیدن دارد.

در سنندج مردمانی دیدم با صداقت و مظلوم، با چهره‌هایی که حکایت از اصالت و تاریخ داشتند.

صدای پرندگان و نسیم ملایم صبحگاهی مرا به بیرون مهمان خانه ای که گرفته بودیم می کشاند.

در هر گوشه‌ای از سنندج ، لبخندهای ساده و صمیمی مردم را می‌دیدم؛ لبخندهایی که گویی داستان‌های ناگفته‌ای را در خود داشتند. آن‌ها با دستانی زحمتکش و قلب‌هایی بزرگ، زندگی را به زیبایی رقم می‌زدند.

در خیابان سنتی و دیدنی سنندج نشستم و چای داغی نوشیدم که طعمش یادآور محبت مردمش بود. هر جرعه از آن چای، مرا به عمق دوستی‌ها و مهربانی‌هایشان نزدیک‌تر می‌کرد.

  در خیابان‌ها قدم می‌زدم و به صداهای زندگی گوش می‌دادم؛ صدای خنده کودکان، گفت‌وگوهای دوستانه میان رهگذرانی که رقص و صلح را بیشتر از تفنگ و جنگ دوست می داشتند.

سکوت سنندج هم دلنشین بود. 

نسیمی که از آبیدر می وزد سنندج را خنگ نگه می دارد. مردمانی را دیدم که شور و زندگی و پایکوبی از آنها می بارید. شاد و سرحال با غریبه و مهمان بهترینِ مهربان بودند.
شب ها در میدان آزادی چای فروش ها هستند که چای زغالی می فروشند و محیط گرم صمیمی را مهیا میکنند. 

وقتی از بالای کوه آبیدر سنندج را می بینی سراسر زندگی است.

سنندج برای من، بیشتر از یک مقصد گردشگری بود، اینجا خانه‌ای بود برای روح رنجور من. 

تا جایی که احساس کردم به اینجا تعلق دارم و بخشی از آن هستم، جایی که عشق به زندگی در هر گوشه‌اش جریان داشت. در دلم یاد مردمی با اصالت و با صداقت که در دلشان مظلومیت نهفته است جریان گرفته است.

امیدوارم دوباره گذارمان به این منطقه اصیل بیفتد؛
تا دوباره آن مردمان با صداقت را نظاره گر باشم  و لحظاتی دیگر را تجربه کنم. سنندج نه تنها در خاطرات من بلکه در قلب من جاودانه خواهد ماند.

*دانش آموخته دکترای جامعه‌شناسی

کد خبر 2782721

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha