سری ثریا اُندر سیاستمداری از تبار انسانیت

او با قصه آغاز کرد... با قصه زیست... و با قصه رفت. نامش «سری ثریا اُندر» بود. روایتی که از حاشیه‌ها برخاست، به درون سیاست نفوذ کرد، از بین بندهای زندان گذشت، از پرده سینما عبور کرد و تا واپسین دم، با واژه صلح و انسانیت گره خورد.

سری ثریا اُندر، در 7 جولای 1962 در خانواده ای ترکمن تبار در شهر آدی‌یامان به دنیا آمد؛ جایی بین کوه‌های جنوب شرقی ترکیه که درد و موسیقی، فقر و قصه، همزمان جاری‌اند.
پدرش زیا اُندر از پایه‌گذاران حزب کارگر ترکیه در آدی‌یامان بود، و مادرش از خانواده‌ای متعلق به جریان مذهبی «جماعت نورجوها». همین ریشه ها در  زندگی او بذرهایی کاشت که بعدها در میدان سیاست و هنر جوانه زدند.
درباره کودکیش گفته بود: «پدرم را خیلی زود از دست دادم، وقتی پدرم درگذشت، برایم صندوقی آوردند که پر از کتاب بود؛ روی آنها بر زمین‌های حاصلخیز اورهان کمال بود. از همان‌جا شروع شد... بابا پیش از مرگش خواندن، نوشتن و چهار عمل اصلی را بهم یاد داده بود.»
از کودکی مجبور به کار شد: در داروخانه، در عکاسی، به عنوان کارگر فصلی در برنامه‌ی ریشه‌کنی مالاریا، و بعدها به عنوان راننده‌ی کامیون و مکانیک کارگری کرد. در ۱۶ سالگی به جرم اعتراض به کشتار مرعش بازداشت و زندانی شد، و پس از آن در سال ۱۹۸۰ و هم‌زمان با کودتای نظامی، به اتهام عضویت در گروه‌های چپ‌گرا دستگیر و به ۱۲ سال زندان محکوم شد. او ۷ سال را در زندان‌های مَاماک، اُلوجانلار و هیمنه گذراند—با شکنجه، با انزوا، با کتاب. نه تنها نترسید، بلکه از همان جا قصه نویسی را آغاز کرد. می‌گفت:
«همه در آن دوران شکنجه دیدند. گفتنش برای من راحت نیست، چون نوجوانانی بودند که اعدام شدند. گفتن اینکه با من چه کردند، بی‌احترامی به یادشان است.»
در جای دیگه گفته بود «کتاب همیشه همراه من بود، حتی در زندان. زندان فیزیکی شاید درد داشته باشد، اما آنچه واقعاً روح را می‌خورد، طراحی رنگ و اندازه ی دیوارهاست، یک شکنجه روانی که تو را آرام آرام از انسان بودن جدا می‌کند.»
اما او از زندان به عنوان میدان آزمایش قلم خود به زندگی برگشت. در سال 2006 فیلم بین الملل را نوشت و کارگردانی کرد؛ فیلمی طنزآمیز و تلخ درباره ۱۲ سپتامبر و سانسور موسیقایی.  او با فیلم «بین الملل» به شهرت رسید و این فیلم جایزه بهترین فیلم جشنواره‌ی آدانا را برایش به ارمغان آورد.
در سال‌های بعد، فیلمنامه‌های درخشانی نوشت و در چندین فیلم سینمایی نقش‌آفرینی کرد. از جمله در فیلم «بچه‌های لعنتی»  که به موضوع بی‌سرپرستی و رهاشدگی کودکان در جامعه می‌پرداخت، در فیلم  خوشبختی که اقتباسی از رمانی درباره ناموس و سنت بود، در فیلم «اعتراض دارم» که طنزی انتقادی درباره دین، عدالت و پلیس بود، و نیز در کمدی پرمخاطب بزن و بکوب که به صورت نمادین، بی‌نظمی اجتماعی را روایت می‌کرد. او همچنین نویسنده‌ی ده‌ها مقاله‌ی سیاسی و فرهنگی بود و نگارش فیلمنامه‌ی سریال معروف «تو فقط دستور بده فرمانده» را نیز بر عهده داشت.
اما همیشه دغدغه‌اش چیزی فراتر از هنر بود؛ دردِ مردم، عدالت، و گفت‌وگو. او سیاست را نه شغلی، بلکه رسالتی می‌دانست.
«می‌توانستم جور دیگری زندگی کنم. نه دنبال شهرت بودم، نه پول. فقط چون درد را فهمیده بودم.»
در سال ۲۰۱۱ به عنوان نماینده‌ی مستقل از سوی بلوک دموکراسی و آزادی وارد مجلس شد، و بعدها از سوی HDP در چند دوره‌ی متوالی نماینده بود. در جریان روند صلح کردها، به‌عنوان یکی از اعضای «هیأت امرالی» به دیدار عبدالله اوجالان رفت، و در روز نوروز سال ۲۰۱۳، نامه‌ی تاریخی او به پ.ک.ک را برای نخستین‌بار در میدان دیاربکر قرائت کرد.
 اما همین مواضع، بهای سنگینی داشت: در سال ۲۰۱۸، به دلیل سخنرانی در همان نوروز، به ۴۳ ماه زندان محکوم شد. با اینکه خودش داوطلبانه به زندان رفت، اما هنگام آزادی گفت:
« تا وقتی این کشور گام به سوی صلح و دموکراسی برندارد، شادی آزادی من معنا ندارد.»
در سال ۲۰۲۳ از دم پارتی به مجلس بازگشت و به‌عنوان نایب رئیس مجلس انتخاب شد. تا واپسین روزهای عمرش، صدایی بود که برای صلح، عدالت و گفت‌وگو، خاموش نشد.
و ۱۵ آوریل ۲۰۲۵ دچار حمله‌ی قلبی شد و پس از ۱۸ روز بستری در بخش ویژه، درگذشت.
 «زندگی کوتاه است، به اندازه‌ی یک نغمه. اما می‌شود در همین کوتاهی، آدم بود. با احترام، دانایی و گفت‌وگو.»

کد خبر 2783982

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha