۱۳ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۰۵
بوی حمام، صدای خزینه

در دل خاطرات فراموش شده ی شهر، جایی میان مه غلیظ گذشته و کوچه های باریک پر از زمزمه های مردمی، قصه ی حمام های قدیمی اسلام آبادغرب هنوز زنده است...

روزی روزگاری، نه خبری از وان و دوش های مدرن بود، نه از گرم کن های برقی و آب گرمکن های دیواری. حمام خزینه، قلب تپنده ی نظافت، تفریح و حتی گفت وگوهای مهم بزرگان شهر بود. جایی که آب، آتش و تن، با هم به صلح می رسیدند...
نخستین نامی که در ذهن قدیمی های شهر جرقه می زند، حمام پایین تر از بانک مهر ایران است؛ کنار نهر ارمنی، با تنوری که از پِهِن گرم می شد و حوضی که یادآور جکوزی های امروزی بود. جایی که حمام نه فقط شست وشو، که آیینی اجتماعی بود؛ با صدای دلاک ها، بوی بخار و خنده های مردانه ای که زیر سقف کاشی کاری شده می پیچید.
حمام هایی چون حمام شاهرضا، حمام فردوسی، آجودانی، حافظ و اعظم، هرکدام قصه ای داشتند... قصه هایی از صف انتظار در سالن، کیسه کِشی های جانانه، دلاک هایی با کارت سلامت بهداری، و «تیون تاو»هایی که شب تا صبح تنور را گرم نگه می داشتند.
در دل هر کوچه، بوی صابون رخت شویی و صدای شرشر آب، بخشی از زندگی مردم بود. حتی کارخانه قند شهر هم برای کارگرانش حمامی ساخت؛ درست جایی که حالا محله ای شلوغ است اما روزی به آن می گفتند: گرگ آباد!
و روستاها هم بی بهره نبودند... در بَیرَی، نزدیک ترین روستا به شهر، حمامی کوچک اما مردمی ساخته شد. همان جا که حاجی آقا حیرانی، روحانی اهل دل و شاعر دیوان دار، میان شعر و شرع، ساکن بود...
اکنون، تنها چند سازه ی بی جان از آن دوران باقی مانده. دیوارهایی که روزی میزبان خنده، سرفه ی بخار، بوی چای سماور، و خاطرات مشترک نسل هایی بود که در آیینه های بخارگرفته، خودشان را بهتر می دیدند...
حمام های عمومی رفتند، اما قصه شان هنوز در کوچه پس کوچه های اسلام آبادغرب زنده است؛ زنده مثل بخاری که از دل خزینه بلند می شد و آسمان را گرم می کرد...

کد خبر 2785166

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha