ما و ضرورت آوانگارد بودن/ اکبر رضایی کلهر

سرویس کرمانشاه _ اکبر رضایی کلهر از صاحب‌نظران نام آشنای حوزه فرهنگ و ادب کُردی در قالب یک مطلب مفصل، به نقد و بررسی مجموعه شعر  «له‌ش شه‌شم» اثر جلیل آهنگرنژاد پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:

خبرگزاری کردپرس _ شاعر تروریست است و شعر ابزار ترور!. وقتی که شاعر، متفاوت بیندیشد و شعرش، متفاوت باشد، به بُعد فلسفی موضوع می‌رویم. ذهن‌تان به دنبال سُرب و باروت نرود!. گفتار زیر در معرفی و خوانش مجموعه شعر کُردی «له‌ش شه‌شم» اثر «جلیل آهنگرنژاد» است. از وی تاکنون کتاب‌هایی با این عناوین منتشر شده است: «نه‌رمه‌واران»، «ته‌م»، «رووژ»، «وه‌فرینه‌گان»، «له‌ش شه‌شم»، تصحیح و پژوهشی در حوزه‌ی‌ حماسه‌های کوردی با نام «به‌رزوونامه»‌، کتابی در تحلیل و بازنمایی ادبیات معاصر کُردی در کرمانشاه و دو مجموعه‌ شعر فارسی با نام‌های: «طعم روزهای نیامده»‌ و «خواب‌های خانقین».

ما و ضرورت آوانگارد بودن/ اکبر رضایی کلهر

مدخل بحث: در شناخت و معرفی مردمان و ملت ها وقتی بخواهیم مختصر و نانو آنها را معرفی کنیم، می توانید در چند سطر این شناخت‌نامه را بخوانید! که خالق، آنها را با هدایایی فاخر مثل: آفرینش، فرهنگ، زبان، جغرافیا، پوشش و ... آفریده و راهی سرزمین خود کرده است. حال تا آنجا که دانش باستان‌شناسی مستنداً به ما می‌گوید، حد اقل 12000 سال از سابقه‌ی تمدنی بشر می‌گذرد.

مردم در طول حیات خود تنش‌ها، بلاها، جنگ‌ها، قحطی‌ها، خشکسالی‌ها، تهدیدها و شکست‌ها را از سر گذرانده اند تا خود را استمرار بخشند و به همت مردان و زنانش دوام آورده تا امروز بتواند در فراوانی ملل این جهان، زندگی کنند.

اگر به سراغ یکی از فراوانی‌های هر فرهنگی برویم، به زبان می‌رسیم. روند شکل‌گیری، تداوم، ثبت، ضبط، استمرار، بروزرسانی، تبادل، تعادل، توازن، مقابله و... یک وجه از فرهنگ ملتی را که زبان باشد، در طول تاریخ آن ملت،مقایسه کنید!...

ما و ضرورت آوانگارد بودن/ اکبر رضایی کلهر

این زبان به صورت امانت به دست ما رسیده است. اینک ما با این امانت چکار کنیم؟ یک بررسی اولیه نشان می‌دهد که در جغرافیای خود ما نسبت به زبان کردی اکثر جنبه‌ها و فراوانی و توانایی‌های آن را تعطیل کرده‌ایم؛ بخشیده‌ایم و یا حاتم‌بخشی کرده‌ایم. در حق‌اش کوتاهی شده و از دست ما به ستوه آمده است. به درستی نمی توانند با آن گفتگو کنند. تعادلش را بر هم زده‌اند؛ از بالانس خارج شده و به حراج گذاشته شده! و به نام او وام‌های کلان و قرض‌های هنگفت از دیگر زبان‌ها گرفته شده است و با وجود همه اینها در حال حاضر بیشترین استفاده از آن در حوزه‌ی اروتیک از شعر گرفته تا هوره، موسیقی و... انجام می‌شود.

به سراغ شناساندن یک کتاب متفاوت با جوّ موجود در حوزه ادبیات کردی می‌رویم به نام «له‌ش شه‌شم» از جلیل آهنگرنژاد. کاک جلیل قبل از آنکه شاعر باشد، من او را یک تئوریسین در حوزه ادبیات می‌دانم. همین قدر که فضای اشعارش در این کتاب با وضعیت به لحاظ اخلاقی نابسامان ادبی موجود متفاوت است، خود نشان از آسیب شناسی ادبی‌اش در این حوزه می دهد.

البته بودن، زیستن و نوشتن در بین جامعه و مردم شفاهی که همه چیز را فقط با چشمان خود اسکن و آنالیز می کنند و اهل خواندن و نوشتن نیستند، سختی‌های خودش را دارد. نمی گویم که شعر عاشقانه نگویید!. اصولاً دیکته کردن در این حوزه نه در صلاحیت من است و نه جواب می‌دهد. اتفاقاً شاعر باید شعر عاشقانه بگوید اما درندانه نباشد!. مرز اخلاق و شرم را نشکند.

به علت نقص کارکرد دیگر مولفه‌های زبان، اینگونه اشعار به وفور تولید و شاخص شده‌اند اشغالگر شده اند و سرزمین ادبیات را در این جغرافیا اشغال کرده‌اند. باید جبهه‌ای برای مقابله با آنها گشود تا از حیطه‌ی اخلاقی زبان و چهارچوبه‌اش نگهداری شود.

استمرار ادبیات پاستورال/اروتیک آنهم از نوع کردی/کردی‌اش را جالب نمی‌دانم. چرا که شعر از نوع درنده‌ و ناقض اخلاقش تبدیل به رسانه اول جامعه شده و نمی شود این اپیدمی را رها کرد.

اگر از زاویه یک غیر کُرد نگاه کنیم و اشعار ترجمه شده را بخوانیم، می‌تواند شرم‌آور باشد. اینها را فقط می‌توان در فضای شخصی و حریم خصوصی گوش داد. چنین ادبیاتی بویژه در حوزه شعر، ذائقه های مردم را به همان سمت سوق داده است. شیب ذوقشان تنها به همان سمت است و حوزه موسیقی را نیز در قُرُق خود گرفته و اشغال کرده است.

چرا چنین اتفاقی افتاده‌است؟ دلایل متعددی دارد. از جمله: حجم آنها، تنبلی زبانی، سطحی‌نگری، فاخر نبودن سطح ادبی، عدم پرداخت به حیطه‌هایی مثل سینما، تئاتر، فلسفه، مستند و... و در نتیجه ذائقه‌ی فرهنگی عامه نیز در یک محدوده به دور خود می چرخد و تبدیل به ذائقه‌ی عمومی  شده است.

برای برون‌رفت از این وضعیت به نظر نابهنجار، ضرورت آوانگارد و پیشرو بودن، متفاوت بودن، مطالعه بیشتر، همسو بودن با زمانه، تلاش برای ارتقا، برون‌رفت از وضعیت صفر در یک حالت و... احساس می‌شود.

بعضاً در حوزه‌ی ادبیات، کارهایی منتشر می‌شود که تلاش شاعر برای رهایی از این حالت، قابل رؤیت و رصد است و مجموعه شعر له‌ش شه‌شم را در این مورد با هم بررسی می‌کنیم:

شاعر در کتاب له‌ش شه‌شم در شعرهایش به تناسبی ادیبانه و نه باورانه اشاره‌ی جدی دارد و با بیانی شاعرانه از عدم حافظه‌ی تاریخی گله‌مند است. در شعرش برای بار ششم نه تناسخ، بلکه امتداد خود را می بیند. چون درسی از پیام گرفته نشده است، محکوم به امتداد است.

کتاب، اشارات و ایماژهای شاعرانه از اساطیر و باورهای مزوپتامیا و فراتر از آن جنگجویان آمازون؛ کمان کشان یک پستان، آن هم پستان چپ که به قلب نزدیکتر است، شیرش بیشتر است و ترجیح مادر برای شیردادن به نوزاد است؛ گویی شاعر اشاراتی به سوسیال فمینسیم دارد. همچنان است وقتی که به اساطیر یونانی گریز می زند و زمین را به سبک تایتان‌ها بر فرق سر غروب می‌کوبد.

شعر « زانسین، پروومته‌ قه‌وم که‌لیمه‌گان ئیمه‌ نه‌ۊ!؟» ما را به یاد داستان اطلس و پرومته می اندازد. تنها باری که هرکول مغزش را به کار گرفت و اطلس را گول زد تا دوباره  بار و سنگینی حمل کُره‌ی زمین را بر روی دوش او بگذارد.

شاعر در کتاب له‌ش شه‌شم گه‌گاه داستان‌های سفر پیدایش عهد عتیق را نقل می کند و آنها را با خود به قرون اولیه اسلامی می آورد. در اینجا دیگر تناسخ نیست؛ بلکه روحش تا دوران عثمانی کش آمده است و کش‌آمدن دردناک است!. به یاد داستان ابوالهول و تخت معروفش می افتم.

عثمانی‌ها شمنهایی که دین را به خاطر بارزگان بودنشان عَلَم می‌کردند و بهره بردند. در شعر «نیل از بدن من جاری است»، می‌توان رد هرمس را گرفت. آن کس که هرمس را بخواند عمیق بودن و فهمیده نشدن را می داند! و سرچشمه فلسفه را دیده است.

«وه‌فر تا زرانی که‌لیمه‌گان هاتیه‌» (در ابتدا کلمه بود و کلمه همه چیز بود و کلمه نزد خدا بود) این یک آیه از انجیل بود اما این شعر آن را بروز کرده است؛ منطقه‌ای‌ کرده است. در شعر کلمه درد می‌کشد. اسب درد می‌کشد. قاچاقچی به دنبال لقمه‌ای نان درد می‌کشد... ابتدای شعر هم ایماژ جالبی دارد. همان‌گونه که شاعر در له‌ش و روان خود درد می‌کشد!.

در شعر «هه‌رچیگ له‌ ئێواره‌ شوورم، ته‌مام نیه‌ود» تخیل شاعر جالب است. یک ساعت سیاه‌ بر روی مچ دست دارد و می خواهد با به‌ عقب بردن عقربه‌، زمان را برگرداند. این شعر می‌تواند دستمایه‌ یک نمایشنامه‌ باشد.عقب بردن ساعت، مانع از کش آمدن روح شاعر در شش دون نمی شود. هر بار، زیستن مطابق میلش نبوده است و هر بار به صورتی مشابه، حوادث تکرار می شوند.

ذهن من این را قرائت شاعر از زجر مداوم جامعه مورد نظرش از عدم وجود حافظه تاریخی و درس نگرفتن‌ها و بهره نبردن‌ها از روند تاریخ آن ملت می داند. این جامعه، کودک، مانده است. یعنی کوتوله مانده است. دوران گذار را طی نکرده است. بلکه گذار را به تنهایی و با شاخص هایی مقروض از دیگران می پیماید. دوباره تأکید می‌کنم که این شعر می‌تواند سوژه‌ی خوبی برای یک فیلم کوتاه، یک اثر نمایشی و... باشد. نه تنها ناامیدی شاعر از متن آن بلکه در اساطیر هم تایتانها با همکاری اورانوس و گایا هم نتوانستند لحظه ای را برگردانند اگر اورفئوس هم پادرمیانی کند.

در شعر «دیکتاتوره‌یل دون شه‌شمن»، تکرار به سراغش می‌آید که سعی دارد با لفظی تاریخی، لحظات را قانع کند و حسرت هم بر آن افزوده شده است.

در شعر «هه‌ناێ گیان ئاسک سه‌رکۊیان به‌رز بۊ!» ذهن شاعر، هولوگرافی می شود و از دنیای موازی بحث می کند. شاعر برای تحقق رؤیاها و جواب چراها که تحقق نمی پذیرند، سری به این ذهن هولوگراف می زند.(ص 37)

در شعر «ئێواره‌گان شماره‌گان شێواننه‌» یاد اسطوره‌شناسی هند می‌افتم. ممکن است نیت شاعر، «شیوا» (یکی از خدایان هندو) بوده‌باشد. فراوانی چشم‌هایش، دست‌هایش، سرهایش شیوا را تداعی می‌کند. تجمیع ایماژ، اشارات، ارجاعات شاعر در این کتاب، از اساطیر، تاریخ، حماسه و این همه به عمق اسطوره رفتن، هماهنگ و همگون کردن با موضوع یک شعر برای القای پیام خاص و از آن بیرون آمدن، ساده نیست.

یکی از ویژگی‌های حماسه، پیش بینی است منتهی قیاس، تحلیل، مقابله، تکه برداری، تطبیق، پازل‌چینی ایماژها، همگونی با زمان و هماهنگی در قالب شعر، شاعر پیش بینی را به تراژدی می‌کشد. استنتاج او هم درست است. چون افق دیدش به دنیال تأثیر و تغییر است. اما تغییر وحتی امید تغییر درکار نیست. تکرار، تسلسل، و دوباره‌کاری‌هاو هزارباره‌کاری‌های جامعه‌ی مورد هدف او خسته و ناامیدش می‌کند.

خوانش و قرائت من از متن اشعار این کتاب با دیگران متفاوت است. کار با اساطیر، نمادها، حماسه ها، کتیبه‌ها، تابلت‌ها، گل‌نوشته‌ها و داستان‌های تاریخی و کُتُب مذهبی بر حسب رشته دانشگاهی‌ام (باستان شناسی) و تلفیق آن با ادبیات و زبانشناسی در کنار باستان قوم شناسی و باستان زبان شناسی هم افق گشوده‌تری در برابر من می‌گذارد و هم اینکه در تطبیق، سختی‌های خود را دارد. انطباق و تشخیص و خوانش آن در کنار ارائه برای خوانندگان در طیف‌های مختلف، متن و خروجی را در دید عموم ممکن است سنگین و غیر قابل هضم نماید. اما خوبی‌های ویژه‌ی خود را نیز دارد.

در چنین فضایی، شعر فاخر عمق ارجاعات، غنای تصاویر، تجمیع استنادات، فراوانی تصاویر، اشراف شاعر بر موضوعات، ارائه‌ی یک نقشه راه ادبی در قالب اشعار، ایجاد و فاصله گذاری با شعرهای متوسط و متوسط به پایین و صرفاً اروتیک بهتر از هر خوانش دیگری و هر نقد و ناقد دیگری می‌تواند از زبان من معرفی شود. این‌هایی را که برشمردم، برتری‌های کتاب «له‌ش شه‌شم» جلیل آهنگرنژاد است.

تئوری و عمل در شعر مهم است. چیزی که از دید من در میان شاعران کافی و وافی شناخته نشده و به آن عمل نمی شود. من دوست دارم صفت این کتاب را «نقشه‌راه شعر فاخر کُردی» در کردستان ایران بنامم که این وجه تسمیه در تمامی جغرافیایی که کردستان نامیده می‌شود، قابل ارائه و دفاع است چون طبق قرائت و خوانش من  است که طیف وسیع‌تری از فاکتورهای فرهنگی جدای از ادبیات صرف را در هر سطر آن خوانش می‌کنم. این را باید غواصی در عمق ادبیات و فرهنگ وسیع و توانمند کُردی نامید.

ممکن است خواننده‌ی دیگری حتی شاعر و ادیب هم باشد، برداشت دیگری غیر از این پکیج فرهنگی که ارائه می کنم، داشته باشد. اما واقعیت این است که تاریخ بدون کلنگ و استنادات باستان شناسی، فاقد اعتبار است. ادبیات هم در برابر اسطوره، حماسه، باور و نگاه آنتیک، چنین است. این روشنگری لازم بود. چون متن این نوشتار و  معرفی کتاب «له‌ش شه‌شم» در چنین فضایی مسیر می‌شود. نه فقط تخیلات و برداشت عامیانه از شعر!.

به این تکه از شعر، به این شاهکار زایش زبان و نازک‌خیالی توجه کنید!. این تکه را فقط نخوانید. بلکه هم بخوانید و هم بخورید! :«وه‌تم ئوردیبه‌هه‌یشتێگ ئڕاد بسێنم» این سطر اول شعر «کام قه‌مه‌ر په‌ێغه‌مه‌ر نه‌ێرێ؟» است. جلیل! ای به لعنت بروی اگر این الهامت را برای غنای زبان کُردی بکار نگیری! حواشی‌ات را تعطیل کن و به شعر بپرداز!

تنها یک سطر از این شعر می‌تواند نام یک نفر را در تاریخ ادبیات جاودانه کند. از این مجموعه شعر استفاده کنید خوانندگان محترم!. با خود، با ادبیات، زبان، دل، ذهن و زمانتان صداقت داشته باشید. این تکه شعر می تواند تبدیل به ضرب المثل شود. زایش مداوم زبان چنین است. زبان کُردی توانمند است. فقط باید خوب بکار گرفته شود. (کلمه همه چیز است)

اگر فقط ذهن و دلتان با این شعر ارتباط برقرار کند، عشقتان شکوفا می‌شود. مطمئن باشید شادی‌تان افزون می‌شود. چنین آرزویی برایتان دارم. تا جامعه تلطیف شود. زمختی ها نرم شوند و مهرتان به هم افزون شود. بگذارید به زبان روز بگویم.همین یک قطعه شعر را مثل یک نرم افزار روی دلتان نصب کنید و کارایی اش را ببینید!

اعجاز هنر و جادوی شعر چنین است. شاعر وقتی شأن و شعریت داشته باشد، خطرناک است. چرا خطرناک؟ برای کج اندیشی، کینه‌ورزی، اتلاف، دروغ، تظاهر، لالمانی، لفاظی و... خطرناک است. می تواند بجای اینها واژه های لطیف، بکر، چالاک، ظریف، شریف، محترم و معطر جایگزین کند. می تواند فضای دیالوگتان را عوض کند تا واژه‌هایتان بوی عطر بدهند. اینها هر اهریمنی را فراری می دهند.اینها برای یک جوّ نامناسب، خطرناک نیستند؟!

یادآوری می‌کنم: ذکر اساطیر، حماسه، باور و برابرنهادنشان در این گفتار من می‌تواند بر سبیل توارد باشد. توارد در ادبیات جالب است. خودزایشی مثبت است. نوعی توانایی است. استمرار و تأکید بر امری که انجام می‌شود . باید بشود تا تغییرات، سمت و سوی مثبت را بگیرند. این الهام شاعرانه است و این خوانش گفتارنویس است.

شاعر در کتاب له‌ش شه‌شم از کش آمدن روح، دون به دون، تناسخ شاعرانه‌ی ممتد،تکرار مکرر تاریخ و بیان دردها می گوید. گویی نمی‌تواند فراموش کند و فراموشی را جرم می پندارد. این موضوع مرا به یاد مجموعه قوانین(نفرین خاطره) می اندازد. نفرین خاطره اصطلاحی است که در مجموعه قوانین روم شرقی در قرن ششم قبل از میلاد به کار رفته بود که بر مجموعه رویه‌های طراحی شده برای فراموشی یا حفظ دستوری خاطره دلالت داشتند. این محموعه قوانین برای زنده نگه داشتن درس های تاریخی و حفظ اصالت جامعه و جلوگیری از بی‌تفاوتی مهم و ضروری بودند. شاعر کتاب «له‌ش شه‌شم» قطعاً این مجموعه قوانین را نخوانده است. چون هنوز در ایران ترجمه نشده است.

 از توارد گفتم لذتش با این موارد است داد و فریاد شاعر برای جلوگیری از فراموشی است: فراموش نکنید تا خطاهایتان تکرار نشود. در مقابل: فراموش کنید تا راحت از کینه شوید. مرحله‌ی گذر و گذار هر جامعه در چنین فضایی عملی است.

من پیام کتاب له‌ش شه‌شم را به طور خلاصه در این می‌بینم: نفرین خاطره!. چیزی که گریبان شرق میانه را هزاره هاست گرفته است و او را تا مرز خفه کردن برده و خفه‌اش نمی کند. این شکنجه ای است مداوم!. پیام مجموعه قوانین نفرین خاطره، برون‌ رفت از این امر است. این پیام را از قلم من به یُمن کتاب «له‌ش شه‌شم» داشته باشید.

«آلبرکامو» می گوید: بزرگترین توهین به یک انسان ، انکار رنج اوست. کتاب «له‌ش شه‌شم» رنج کوردها را انکار نمی‌کند. بلکه مثل یک فیلم آن را برایش نمایش می‌دهد؛ یادآوری می‌کند و سکانس به سکانس و با حوصله با بیننده همراه است.

کتاب له‌ش شه‌شم را تهیه کنید و خوب بخوانید و گر نه او شما را خواهد خواند!. در خلاء و تکرار. در یک بی تفاوتی که قرن‌ها گرفتارش بوده‌اید. بروید کمی اردیبهشت برای خود بخرید! برای ذهنتان، افق دید و نگاهتان.

در برخی از اشعار این کتاب، شاعر و شعرش تروریست هستند. به بُعد فلسفی ترور می رویم. شاعر با یادآوری ادیبانه‌ی اسطوره ها، باورها، نقش فلسفی آنها برای ارتقای جامعه و عدم بهره وری و اخذ تجربه جامعه از آنها و تأکید نرم بر عدم وجود حافظه‎ی تاریخی، ناتوانی در جلوگیری از تکرار تلخ تاریخ و استمرارش در حال حاضر ، ذهن تنبل و بی تفاوت جامعه را نشانه می‌گیرد و ترور می کند. به ناامیدی، زاق و ماق بودن، پراتیک نبودن، روزمره بودن مردم نه در یک کشور بلکه در یک منطقه جغرافیایی حمله می کند و ذهن تنبل و ساکن را ترور می کند. اما باز هم به فکر این است که «کمی اردیبهشت بخرد...» این یعنی امیدواری.

جامعه‌ای که نتواند از تاریخ درس بگیرد و عدم حافظه تاریخی دارد از لحاظ فکری معلول است و بر روی ویلچر بی‌تفاوتی نشسته است. آنکس که بخواهد غده‌ی بی‌تفاوتی یک جامعه را بدون بی‌حسی جراجی کند از نظر آنها تروریست است. شاعر عملگرا در جامعه‌ی بی‌تفاوت، موجود خطرناکی است در حد ترور.

شاعران اروتیکی و اروتیک سرا، نوشته‌هایشان شعر نیست. بلکه نوعی چاپلوسی و التماس آمیخته با ظرافت و کلمات نرم و شُل است و می توان نام این نوشته ها را ظرافت اروتیکی خواند تا شعر!. این عنوان‌زدایی لازم است تا جامعه فرق بین این دو را بشناسد. اروتیک سرایان ترسو هستند و دنبال فلسفه، اسطوره، حماسه، تغییر و... نمی روند. یاد شعری از خودم می افتم...

تعاریف گوناگون از شعر شنیده‌ایم که بیشتر با شاعران و اشعار متوسط به پایین در جامعه‌ی ما منطبق است. اما هنگامی که شاعر برای یک مجموعه شعر در اشعارش کلان‌سوژه‌های اسطوره، حماسه،  تاریخ، ذوق و فلسفه را به غربال می‌زند، مثل کتاب «له‌ش شه‌شم»، باید نامش را چه چیزی گذاشت؟

سطح شعر بستگی‌هایی دارد از جمله به خود شاعر، به جامعه‌ای در آن زندگی می کند، طیف مطالعات، فضای فکری، سلوک، جهانبینی و ... اما وقتی که شعر از فاکتورهای فرهنگی مورد انتظار خالی شد، تضعیف شد، عامی‌سازی و عادی‌سازی شد، تقلیل یافت، رقیق گردید، ناشعر است. آموختن ندارد، تأثیری بر ارتقای حس و حال و فضای فکری نخواهد گذاشت.

واژه‌ی «نفت» یک واژه‌ی عادی و ملموس است. شاعر یک حلب نفت را با پلاستیک محکم می بندد و به دست می‌گیرد تا چه کند و چه بگوید؟! این ایماژ مرا به یاد اسکندر مقدونی می‌اندازد که برده‌ای را در مزوپتامیا به نفت آغشته می‌کند و می‌سوزاند تا به چشم خود تأثیر نفت مروپتامیا را ببیند!

حجم آثار شعری چاپ شده‌ی اخیر در حوزه کوردی کرمانشاه و ایلام و سایر مناطقی که به گویش کلهری صحبت می کنند، به نظرم اکثراً در رده بندی متوسط به پایین قرار می گیرند. به لحاظ دسته بندی شعری و اتفاقاً همین دست اشعار، بیشتر از سایر اشعار خوانده می شوند.چون جامعه همین را می خواهد.

طیفی که عامی فکر می کنند. ترسو هستند. تنبل‌اند. نافرهیخته اند. منظور من، به حوزه‌ی شعر برمی گردد نه به اجتماع. چنان شعرهایی را من به «درشکه‌ی گوگول» تشبیه می‌کنم. امروزه همه شاعرند! و اشعارشان را با خودشان بازمی تابانند. اما فردا چه کسی شاعر خواهد ماند و خواهد شد؟!...

در شعر دو گزینه اصلی وجود دارد: «یا نابودتان می‌کند! یا نجاتتان می‌دهد!.» شعر مخدری است در میان کوردها. تا حالا جز اقلیتی، شاعر تأثیرگذار نداشته‌ایم که به نجات داده های فرهنگی، حس و حال خوب و... کمک کرده باشند. اما اکثریتی داشته ایم که صرفاً با بردن شعر به حوزه‌ی اروتیکی از جامعه به لحاظ فاخر بودن، حس و حال خوب، استمرار حماسه، تداوم اسطوره، فضای فکری آبرومند، شرم و شکوه داشتن و... حس‌زدایی کرده‌اند. کار کمی نکرده اند! آبروریزی بزرگی است!. تاریخ اینها را می پاید. پائیده می‌شوید. رصد می شوید. آن هم به صورت مداوم. حواستان به میدان خالی‌ای که در آن می دوید، باشد.

«بلوک» درباره «آنا اخماتووا» که تازه به میدان شعر آمده بود، می‌گفت: «چنان شعر می‌گوید که انگار کسی او را می پاید...» آهنگرنژاد چنان شعر می‌گوید که نگران نیست چه کسی او را می‌پاید. این را شجاعت شعری و شعریت شاعر می‌نامم. مجدداً از «ورلن» بگویم. او در آخرین سطر شعر «هنر شعر» می‌گوید: «و همه‌ی آنچه می ماند، ادبیات است.» چه حرف راستی! به تاریخ تمدن همه ملل نگاه کنید!. در کتیبه‌ها، نقش نگاره ها، مجسمه ها، داستانها، آوازها، رقص ها، مراسمات و آیین‌ها این حرف ورلن موج می زند.

اما شاعربودن و متفاوت بودن هم حواشی و سختی های خود را دارد.همان کوه یخی که فقط قله‌ی آن معلوم است، در گرماگرم مصیبت شاعر بودن ( منظورم آوانگارد بودن است) باید همیشه این بخش از شعر پوشکین را به یاد داشت:«پاسخی گسیل می داری. لیک تو را پاسخی نمی‌آید/ شاعرا! تو اینچنینی»

شاعر کتاب له‌ش شه‌شم به همه تاریخ و به همه‌ی منطقه سر می‌زند. در می‌زند!. فریاد می‌کشد. می‌پرسد و پاسخ می فرستد. دقت کنید! سوال نمی‌پرسد اما پاسخ ارسال می‌کند. راه میان‌بر را نشان می‌دهد. پاسخ کجاست؟ شاید خود شاعر است!. این تنهایی و این مصیبت شاعر آوانگارد بودن است.

شاعر آوانگارد، پاسخش از سؤالش بیشتر است. این فرق او با دیگر شاعران است و همین آنها را بی‌طبقه کرده است. نمی‌توانید در یک قفسه او را دسته بندی کنید و البته پاسخ هایشان شکننده است. چون ترک‌های اجتماعی را خوب نشان می‌دهد. چنین شاعرانی درک نمی‌شوند. سرگردان و بی‌طبقه اند!. در طبقه‌ند! در واقعیت اجتماع، معلق هستند. به این بخش از شعر توجه کنید:

ته‌نیا هه‌ناێ وه‌ره‌و ت تییه‌م،

واران وارێ

وا وارێ

که‌لیمه‌ وارێ

شێعر وارێ ...

هنگامی که به سوی تو می آیم، باران می بارد، باد می بارد، کلمه می بارد، شعر می بارد!... در جامعه‌ای که به ادبیات اهمیت می دهد و زایش هنری را قدر می داند، به این کلمات باید توجه «خاص» بشود. اینها بایستی تیتر شوند. تابلو شوند!. نقاشی شوند!. آواز برایشان گذاشته شود. سرتیتر سکانس فیلم‌های مطرح باشند. براستی که «کلمه» مهم است.

کورد در مورد ادبیات خود، یتیم است. آنها خود را به طور مستمر یتیم می کنند. با نادیده انگاری، با حسادت، با حذف و یا اغماض و راحت تر با یک خودداری به ظاهر مودبانه از بیان وافعیات و ذکر و تکرار درست تواناییها... صریح می گویم: اگر شکسپیر کُرد بود، الان هیچکس او را به یاد نمی آورد. چرا فیلمهای سینمایی ما دیالوگ‌هایشان خسته کننده و تکراری است؟ چرا جذاب نیست و فکری بر نمی انگیزد و انگیزه برانگیز و جلوبرنده نیستند؟!

باید سری به این گونه اشعار زده شود. تلنگری است. بگذارید به سبک ادبیات پاستورال بگویم: اردنگی است برای ذهن های تنبل و خوابیده و کرخت. این اشعار سواری خودشان را قلدرانه از اذهان و از همه‌ی طیف ها می گیرند. اینکه چقدر اراده‌ی شخصی در بازخورد آنها باشد، به فضای فکری هر شخص برمی گردد.

هنر و ادبیات به جامعه ای که سده ها و بلکه هزاره‌ها است در اثر تنبلی، شفاهی بودن، پیرو بودن و ... نتوانسته‌است خود را بروز رسانی کند، می‌تواند تعادل بخشد و آن را کراراً متعادل نماید. شعر تأثیر گرانسنگی بر این موضوع دارد اما چه نوع شعری؟ التماس‌های اروتیکی محض و آه و ناله های یک «شبه‌شاعر» ، شعرنیست!. بیشتر بیانگر عجز و لابه‌های یک روان نیازمند، یک بعدی و ناتوان، را به نمایش می گذارد.

کتاب له‌ش شه‌شم چنین نیست. من کتاب له‌ش شه‌شم را جزو کتاب‌هایی می‌دانم که نقشه راه شعر فاخر کُردی را معرفی می‌کنند. شاعر در این کتاب با دستانی پُر از مؤلفه‌های فرهنگی از عصاره‌ی سده ها و هزاره ها می آید و می گوید: پاسخی گسیل می‌داری / لیک تو را پاسخی نمی آید...

شاید هم مشکلات فرهنگی جامعه چندان ربطی به مخاطب نداشته باشد و بایستی به شیوه و بیان هنری، این روش ها به طور جدی پرداخت و آنها را آسیب شناسی کرد!. این هم حرفی است اما جدی برای آدمهای جدی!. بحث بر سر تأثیر و کاریگری هنر برای تعادل در جامعه است. چون هنر توانایی بازسازی، بازیابی، اصلاح و مرمت را در خود مستتر دارد و بالفعل کردن آنها از راه هنر، امن و تأثیرگذاری عمیقی دارد که منجر به اصلاح نابسامانی ها، تسکین تنش های اجتماعی و کمک به بازسازی ذهنی می شود. شعر یکی از این فاکتورهای تأثیرگذار است.

در اساطیر می خوانیم که خالق متعال برای هر موضوعی یک الهه موکل کرده است. مثل الهه‌ی دنیای زیرین.منِ باستان شناس، خُرافه‌ای نیستم و شما نیز اساطیر را جدی بگیرید. احترام این الهه ها از جمله الهه‌ی شعر را بیشتر بگیرید. از آنها یاری بطلبید تا هدر نروید. شاعران، یاران زمینی این الهه ها هستند. اما کدام شاعران!؟

بگذارید ادیبانه بیانش کنم! شاعر در کتاب له‌ش شه‌شم وقتی از اساطیر، باورها، آیین‎ها، فلسفه، تاریخ و ... می گوید،گویی در آن دوران زنده بوده است. من آن را تناسخ نمی نامم. بلکه می گویم که روح و روانش این همه سال کش آمده است. آن هم شش بار!. زجر، تحمل سختی، عذاب کش آمدن، آن هم در شش بار متوالی مجسم کنید!. یاد شعری فولکلور از یارسان می افتم:

یا شا نه‌نۊسید خاڵێ نه‌ چاره‌م

نه‌مه‌نیه‌ تین  لا لاێ گافاره‌م

هه‌زارم که‌رده‌ن یه‌ دواره‌مه‌...

گویی نمی خواهد دیگر کش بیاید و دون به‌ دون شود. بلکه‌ می گوید من انجام وظیفه‌ کرده‌ ام. با شعر، چند متر به وسعت زمین افزوده ام. الهه‌ی شعر در اینجا ارتباط رؤیاگونه‌ی او را با «جمشید جم» در گستراندن زمین برقرار کرده. شاعر با گارانتی هنر شعر، نزد الهه موکل به دنیای مردگان می‌رود تا پیام آنها را به امانت بازآورد.

حال و هوای کتاب، نشان از خشم الهه‌ها بر اوست. زیرا پیام پراتیک برای مردمی شفاهی که جدی نیستند، را با خود آورده است. این، براحتی بالانس نمی شود. امیدوارم اقلیت فرهیخته‌ و اکثریت پرریخته‌!ی جامعه این تلاش فکری (خبات فکری)، این سلوک تاریخی شاعر را با انتقال و استفاده بهینه از پیام شعر، کتاب را گارانتوره کنند. او به خیابان نرفته تا خیال‌پردازی کند به عهد عتیق رفته است؛ به سیر تمدنها، سیر تاریخی اقوام، به اُلمپ به مصر، به مزوپتامیا. بخوانید: بکار گیرید و تکرار کنید تا هدر نروید. عینیت بخشیدن به جهان‌های بی‌شمار و شکوفا شدن به شکل‌های‌تازه‌تر،  هنر شاعر در این کتاب است.

سوالی شاعرانه از همه دارم: «در آغاز کلمه بود یا عشق!؟ این قدرت ادبیات ماست که کاریزماترین تکست‌ها را به چالش می‌کشد.» ما پنج حس داریم و یک حس ششم. چشم سوم و له‌ش ششم. از اساطیر ایرانی بیرون بروید. نمی‌توانید با توجیه عدد«7» به دنبال معنا بگردید. تیر خلاص به آسان‌گیری اینگونه است!...

این امپراطوری عبوس کُردی از منظر اخلاقی نه تاج دارد و نه تاجدار. اینجا قلمروی بیزاری است. بیزاری از خود، از دیگران، از همه چیز!. این بخش از کوردستان، بیزارستانی است از بلایای متراکم هضم ناشدنی!. این سرزمین دیالوگ ندارد. تشریک کینه هاست. تنها وجه اشتراکش با شادی، شعر است و موسیقی! آن هم آلوده شده است و به زوال می رود.

بیزارستان هیجکس را ندارد. یتیم تاریخ است. پر ملال و منزوی!. لذت کشتن روزها را در خیابان می توانید ببینید!. اگر در این بیزارستان، شاعر باشی، هر چه زودتر بمیری بهتر است. آن کس که نمی داند جبران‌ناپذیر چیست؟،گناهی ندارد.

تنها یک شاعر آوانگارد می‌داند که «جبران ناپذیری» چیست؟ و به فریاد می آید. کتاب له‌ش شه‌شم فریاد تلاش یک شاعر است تا به جامعه‌ی عبوس کورد بگوید: هیچ چیز جبران پذیر نیست! شما عبوسان، ساده نیستید! عملگرایانی چون مردان ادیسه لازم است تا شما و صفاتتان را به قصر فورش بفرستند. به دلایل دیگر!. و اینکه ملال آورید... نه؟

شجاعت پذیرش داشته باشید و این شیوه ی بیان در شعر را به عنوان نقشه راه شعر بپذیرید آن دسته شاعرانی که برای بیان شعریراهی جز بیان اروتیکی احساسات خود نمی شناسند، در این مقطع تاریخی که نیاز به ویرایش، بازپیرایی، ذکر، بیان ارائه، درس گرفتن از حماسه، اسطوره، فلسفه داستانها و ... می توانند بازگشتی داشته باشند، اعتراف به نوعی توانایی برای تصحیح است. نام این را «شرف شعری» می گذارم.

به نظر من وقتی شاعر عمداً شعر را به جنبه های صرفاً اروتیکی می برد، دیگر شعر نیست. بلکه هرزه نگاری است. در کتاب ششم پیدایش گفته ای به این مضمون هست: «خداوند از انسان سرخورده شده است. از آفرینش انسان مأیوس شده است. همه به نظر خودخواه، خشن و درگیر شهوت هستند...» که این گفته ها به داستان نوح ختم می شود. یادآوری می‌کنم که طوفان نوح فقط داستان نیست و طبق شواهد باستان‌شناسی در میانرودان اتفاق افتاده است. به دو مطلب «خودخواهی و درگیر شهوات شدن» در متن فوق دقت کنید که یک از دلایل یأس خداوند از بشر ذکر شده است. به شعرها، متن ترانه ها، هوره و... دقت کنیدتا موجب یأس خداوند از خود نشوید!.

مطلب را با توصیه‌ای هنری در لبیرالیسم به پایان می‌برم:« هدف از هنر، کمک به روح فرد برای جستجوی رسیدن به آرامش، درک خویشتن و... است.»

کد خبر 2779555

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha