خبرگزاری کردپرس _ از عادتهای رایج بین مردم این است که تصور میکنند اگر جای مدیران بودند، میتوانستند بهتر از آنها عمل کنند. کافی است در جمعهای کاری، خانوادگی یا دوستانه حضور داشته باشید تا بشنوید که افراد چطور درباره مشکلات کشور صحبت میکنند و میگویند: «اگر من مدیر بودم، اینطور نمیشد!»
به عبارت دیگر، بسیاری از ما بدون داشتن تجربه مدیریتی، تصور میکنیم که راهحل مشکلات کشور را میدانیم. این پدیده یعنی احساس «مدیر بودن» در ذهن بسیاری از ما جا خوش کرده است.
مغز انسان بهطور طبیعی تمایل دارد که فکر کند میتواند بهتر از دیگران تصمیمگیری کند. این پدیده در اقتصاد رفتاری به نام «خودبرتربینی کاذب» شناخته میشود. به این معنا که ما اغلب تواناییها و دانش خود را بیشتر از آنچه هست، ارزیابی میکنیم.
این نگرش ریشه در چند خطای ذهنی دارد. یکی از این خطاها، اثر «دانینگ-کروگر» است. این اثر بیان میکند که افراد با دانش یا مهارت کم، تمایل دارند تواناییهای خود را بیش از حد واقعی ارزیابی کنند. به عبارت دیگر، کسانی که کمترین صلاحیت را دارند، بیشتر احساس مدیر بودن میکنند.
وقتی از بیرون به مسائل نگاه میکنیم، مشکلات ساده به نظر میرسند. مغز ما دوست دارد پیچیدگیها را نادیده بگیرد و به راهحلهای سریع فکر کند. این تمایل در علم اقتصاد رفتاری به نام «سوگیری سادهانگاری» شناخته میشود. برای مثال، برخی میگویند: «اگر من بودم، نفت را گران میفروختم.» اما آیا واقعاً به شرایط جهانی، تحریمها و پیامدهای اقتصادی آن توجه کردهاند؟ یا مثلاً: «چرا حقوقها را دو برابر نمیکنند؟» در حالی که افزایش حقوق بدون پشتوانه اقتصادی میتواند تورم شدیدی ایجاد کند.
یکی از خطاهای رایج در تفکر مدیریتی، «مغالطه برنامهریزی» است. این خطا به این معناست که افراد معمولاً زمان، هزینه و منابع مورد نیاز برای انجام یک پروژه را کمتر از واقع برآورد میکنند. برای مثال، برخی میگویند: «اگر من مدیر بودم، ظرف شش ماه تورم را نصف میکردم!» این گفته نشان میدهد که فرد توجهی به پیچیدگی اقتصادی، مقاومتهای اجتماعی و بوروکراسی ندارد. یا اینکه میگویند: «ساختن یک جاده چند ماه بیشتر طول نمیکشد!» در حالی که مراحل طراحی، تأمین بودجه، مجوزها و اجرای فنی بسیار زمانبر است.
خطای دیگری که در این زمینه مطرح است، «بیشتخمینی» است. این خطا به این معناست که افراد اغلب تواناییها و دانش خود را بیش از حد واقعی ارزیابی میکنند. وقتی میگوییم: «اگر من مدیر بودم...»، معمولاً تصور میکنیم که از تمام جوانب مشکل آگاهیم. در حالی که در واقعیت، مدیریت نیازمند تحلیل دادهها، تجربه و شناخت دقیق است. برای مثال، یک فرد ممکن است فکر کند که «اگر من وزیر بهداشت بودم، کرونا را خیلی زودتر کنترل میکردم»، اما از محدودیتهای منابع و چالشهای اجتماعی بیخبر باشد.
وقتی فکر میکنیم که مدیریت آسان است، به تخصص افراد حرفهای بیتوجهی میکنیم. این نگرش باعث میشود که احترام به تخصص کاهش یابد و افراد با دانش واقعی کنار گذاشته شوند. همچنین، افرادی که فکر میکنند مدیران بیکفایت هستند، مدام ناراضی و منتقد باقی میمانند. این نارضایتی به تدریج به بیاعتمادی عمومی نسبت به دولت و نهادها منجر میشود. از سوی دیگر، وقتی دائم در حال نقد هستیم، کمتر به این فکر میکنیم که خودمان چه نقشی در بهبود شرایط داریم. این نگرش که «مدیران مقصرند» باعث میشود از مسئولیتپذیری فردی فاصله بگیریم.
برای رهایی از این توهم، اولین قدم، شناخت خطاهای فکری است. باید بپذیریم که مغز ما تمایل دارد که خود را برتر از دیگران ببیند. دانستن این واقعیت میتواند کمک کند تا منطقیتر فکر کنیم. به جای آنکه خود را در نقش مدیران کلان ببینیم، بهتر است از مسئولیتهای کوچک شروع کنیم. برای مثال، به جای انتقاد از مدیریت شهری، میتوانیم در انجمن محلی خود مشارکت کنیم. به جای مقصر دانستن مدیران اقتصادی، میتوانیم هزینهها و درآمدهای شخصی خود را بهتر مدیریت کنیم.
مدیریت مانند یک پازل پیچیده است. هر تصمیم نیاز به تحلیل دادهها، تجربه عملی و شناخت ساختارهای اجتماعی دارد. بهتر است به جای سادهانگاری، به تخصص و دانش مدیران احترام بگذاریم.
پیشرفت کشور با «اگرهای مدیریتی» ممکن نمیشود؛ بلکه با «مسئولیتپذیری فردی» تحقق مییابد. شاید بهتر باشد به جای گفتن «اگر من مدیر بودم»، بپرسیم: «در شرایط فعلی، چه کمکی از دست من برمیآید؟» کشور نه با «اگر من مدیر بودم»، بلکه با «مسئولیتپذیری فردی» پیشرفت میکند. همه ما میتوانیم به جای خیالپردازی درباره مدیریت کلان، در حوزههای کوچکتر اثرگذار باشیم. پیش از آنکه جمله معروف «اگر من مدیر بودم...» را بر زبان بیاوریم، بهتر است کمی مکث کنیم و از خود بپرسیم: آیا واقعاً همه اطلاعات لازم را دارم؟ آیا از جزئیات و پیامدهای تصمیم خود آگاه هستم؟ آیا آمادهام مسئولیت نتیجه را بپذیرم؟
نظر شما