نزدیک به نصف عمر سی سالهام را در راهی گام زدهام که نه معبری هموار بود، نه راهنمایی در ظلماتش برایم فانوس میگرفت. هیچ آموزگاری دستی بر شانهام ننهاد، هیچ دستی مرا از دستاندازهای بیشمار این وادی عبور نداد. من، نه زاییده بخت بودم و نه مرهون الطاف و حمایتهای پشتپرده؛ هر آنچه آموختهام، زاییده عطش حقیقتجویی و رنج آزمون و خطا است، و هر دانشی ثمره صدها شب بیداری و درنگ در مقابل واژههایی که قرار بود صدای مطالبات مردم شوند.
هرگز معاملهگر نبودم. نه در سایه سودا و بدهبستانهای محفلی به قدرت نزدیک شدم، نه قلم را در بازار مکاره مصلحت عرضه کردم. هیچگاه برای رسیدن به منفعتی، حقیقت را تخریب نکردم و مرامم سازش با اهل ریا و اهل ثروت نبود. کلماتم را فروشی نگذاشتم و هیچگاه زخم زبان و طعنه را به بهای آسایش تحمل نکردم. هر بار که حقیقتی را نوشتم، پیشاپیش بهایی را برای آن تصویر کردم؛ بهایی اغلب گزاف، اما گوارا برای روحی که به طغیان در برابر ناراستی خو گرفته است.
مسیرم را با سکوت و بیتفاوتی نیالودم. هرکجا وجدانم حکم کرد ورود کنم، بیپروا قدم نهادم؛ حتی اگر آن سو، حذف، محرومیت یا هجوم بود. من، آنگونه که زیستم، نوشتم؛ بیهیچ تعلقخاطر به جریانی، گروهی یا قدرتی. شاهد بودهام آنانی که زمانی همسفرم در این مسیر بودند، امروز بر کرسیهای بلند تکیه زدهاند؛ اما من هنوز، در صف مردم و در میان صدای زخمخوردهی جامعه ایستادهام.
افتخار میکنم که راه خود را هیچگاه به معامله نگذاشتم. آنچه بدان دل بستهام، شور خاموشنشدنی به جانب مردم و ایستادن در دل معرکههاست؛ برایم عزت، در همین با مردم ماندن است. عمر من، جماعت ناآرام، شبهای بیخواب و وجدان پاسدار حقیقت بوده است. من هرچه دارم، از اعتماد مردمی است که بیهراس، صدای بیصدایان شدهام.
خبرنگار بودن در میانهی این همه غبار، سلوک عاشقانهایست؛ پیشهای برای آنان که توان ایستادن بر لبهی حقیقت دارند، حتی اگر هیچگاه مدح نشوند و هیچ ویترینی نامشان را مزین نکند.
ماجراجوییِ من در این میدان، دینم به مردم این خاک است و پیمان بستهام چونان نخستین روز، خاموشی را نپذیرم، تا قلم در دست و ایمان در سینه دارم.
نظر شما