خبرگزاری کردپرس _ کلام گرم و نافذی داشت و از بزرگان ادبیات و هنر و فرهنگ کرمانشاه شناخت بسیار. چند روزی از درگذشت «فریبرز ابراهیمپور» نگذشته بود که در تماسی تلفنی با او آشنا شدم.از لحظه لحظه فوتش گفت و بزرگ منشی و تنهایی اش.
ارتباط مان روز به روز عمیق و گسترده و صمیمی می شد و در یکی از شبهای اردیبهشت 1402 به اتفاق «عمه زهره» همسر بزرگوار و فرهیخته اش در خدمتشان بودیم و «چه فرخنده شبی بود...»بعد از سال ها دوری از رنگ و روغن و قلم مو، به لطف و بزرگواری و از سر شاگردنوازی، تصویری از من را بر بوم بزرگی منعکس و بازترسیم کرده بود... هدیه ای بسیار زیبا و هنرمندانه که بر جلد کتاب «شاماران» نقش بست.
روز بعد با هم در پارک جنگلی «چغاسبز» ساعت ها نشستیم و از ادبیات و هنر و فرهنگ ایران و ایلام و کرمانشاه و شخصیت های ادبی و فرهنگی حرف زدیم... . از تنهایی و انزوای «محمد شکری» گفت و مرام و مهربانی و منش والای انسانی و اخلاقی «اسماعیل زرعی». از رفاقت چندین سالهاش با «فریبرز ابراهیمپور» و سختگیری هایش در انتشار داستان هایش و کتاب «مخاطب من».و دنیای ظریف و حساس او.
اهالی قلم ایلام و طبیعت و جغرافیای این استان شناخت خوبی داشت و از تلاشش برای ساخت سریالی ضد جنگ در ایلام و سنگ اندازی های معمول.
او اهالی قلم و فرهنگ و هنر استان را به خوبی می شناخت و با وجود آن که سالها از زادگاهش دور بود، اما خاطرات تمام کوچه پس کوچههای کرمانشاه را با همان کلام شیرین فارسی کرماشانی از حفظ بود.
«محمدجواد عبدی» را می گویم که از سر ارادت به او عموجواد می گفتم. او از نیکان و اهالی مهربان فرهنگ و هنر و ادبیات و رسانه بود. مناعت طبع و اخلاص و بزرگ منشی اش چنان بود که نمی توانم آن را به قلم توصیف کنم. متواضع و فروتن و بی ادعا بود. اهل فخر و فضل فروشی نبود. دانشش از ادبیات و هنر بروز بود و اهل مطالعه و تحقیق و پژوهش های ادبی و هنری.
در حوزههای نمایشنامه و فیلمنامه نویسی و نقد و یادداشتنگاری ادبی فعال بود و اغلب تمایل و حسی برای انتشار نوشته ها و آثارش نداشت. اما سختکوش و در تلاش بود در بیشتر از پنج دهه در مسیر بازیگری و نگارش فیلمنامه و نمایشنامه فعالیت داشت و خاک سن و صحنه نمایش بسیار خورده بود و بدون آنکه این تلاش مستمر و ارزشمند را رسانهای و خبری کند.در سکوتش فریاد می زد و فارغ از تمام هیاهوها می نوشت و مطالعه می کرد.
او از اوایل دهه چهل فعالیت های فرهنگی، هنری، ادبی و رسانه ایش را با مطبوعات و نوشتن و انتشار مطلبی در توصیف زندان شروع کرد و سال بعد، نخستین تجربه تئاتری اش را در نقش اول در نمایشنامه ی «آداپته» اثر ولتر با نام (حکیم اجباری) به مخاطبان نشان داد.
او مسیرش را درست انتخاب کرده بود و در کنار شغل آموزگاری، همچنان می نوشت و نقش آفرینی و چراغ افروزی می کرد.
محمدجواد عبدی، کتاب را عمیق مطالعه می کرد و بر حاشیه کتاب ها یادداشتهای فنی و تخصصی می نوشت.نقد و یادداشتش بر کتاب هایم: «کولبران نان و رنج» و «کرونا آتش بدون دود» ،«راز کوچه باغ هفت توت» و این اواخر رمان «شاماران» فارغ از رفاقت و دوستی، آزاد و جان آگاه برایم فرستاد و ساعت ها از دریچه گوشی با هم صحبت کردیم. البته بخشی از این یادداشت ها در روزنامه «نقدحال» منتشر شد.
چه قدر کتاب «کولبران نان و رنج» بر او تأثیر گذاشته بود. او از ظرفیتها و داشتههای غنی و عمیق هنر و ادبیات استان بود، که در دهههای گذشته برای رونق و شکوه ادبیات و هنر کرمانشاه تلاش کرده بود.
همیشه امیدوار بود و کلامش پر از سیگنال های گرم و شیرین. هرگز صفت بدی از کسی بر لب جاری نکرد و ویژگی های خوب و اخلاقی را بلند فریاد زد. او هرگز برای اثبات دانش و دانایی و استادی اش تلاش نکرد و به دنبال پیدا کردن شاگرد و تشکیل محافل ادبی نبود که بر صدر بنشیند و فخر بفروشد.
شاید تا قبل از فوتش هر شب با هم در ارتباط و تعامل مجازی بودیم و حتا آخرین تصویرش بر روی تخت بیمارستان با همان نگاه مهربان و شکوه در چهره بیمارش، که برایم فرستاد، هرگز ارتباط مان قطع نشد...
تا این که دست مرگ میان مان فاصله انداخت تا به یاران و رفقای کوچیده اش: محمد شکری (آرش)، علیاشرف درویشیان، منصور یاقوتی، فریبرز ابراهیمپور (ف.الف.نگاه) و ... بپیوندد.
خبر فوتش را «منوچهر کناریوند» دوست مشترک و از اقوام سببیاش به من داد.خبری ناباور و دردناک و پر اندوه که به سختی پذیرفتم.
نمی خواهم از او شخصیتی ماورایی بسازم، نه؛ او شخصیت بزرگی بود که در قالب متن و داستان و شعر نمی گنجید، او نام نیک روزگار ما بود. بی ادعا و مخلص و آگاه از دانش و علم نقد و تفسیر.آنچه را که در طول سال ها تلاش به دست آورده بود بی هیچ مزد و منت می بخشید بی آن که ادعای طلب کند.
افسوس که چراغی از سپهر فرهنگ و ادب و هنر استان خاموش شد. نمی دانم علت چیست که در استان کهنسال و دیرپای کرماشان، منزلت و اعتبار بزرگانش به خوبی قدردانی و ارجگذاری نمی شود؟
پاسخ این پرسش گران را چه کسی باید بدهد؟
چرا می بایست شاهد خاموشی شخصیت ها و چهره های ماندگار و اثربخشی باشیم، بی آن که تلاشی برای حرمت و تقدیر و تجلیل از آنان انجام شود؟
مگر تقدیر از تلاشهای موثر بزرگان مان چه قدر هزینه دارد که کسی برای این مهم احساس مسئولیت نمی کند؟
***
محمدجواد عبدی، نویسنده، روزنامهنگار و فیلمنامهنویس پیشکسوت کرمانشاهی، ۲۷ اسفندماه سال گذشته در کرج درگذشت و در بهشت سکینه این شهر به خاک سپرده شد، اما جای او در دل و قلب و اندیشه های اهالی قلم و فرهنگ همیشه جاودانه و ماندگار است.
به یاد یادداشتش افتادم که به بهانه درگذشت «فریبرز ابراهیمپور» نوشته و منتشر کرده بود:
«آن روز 4/3/1400 که مردانی چند پیکر بیجانش را به طرف «قطعه نامآوران» بهشت سکینه کرج حمل میکردند، این من بودم ماتم زده، زیر بار متانت و روح بزرگ این مرد و داستانهای بدیع و بیبدیلش سر تعظیم به گریبان فرو برده بودم و حیران از بازی روزگار که او را در کنار عاشقمردی هنرمند از همدیارانش به خاطرهها سپردهاند که هیچ گاه هنرفروشی نکرد. او نیز چند روز پیش از این در اینجا به خاک سپرده شده بود. من برای خودم از او به دل نوشته بودم که دومین انسان فامیل هم پر کشید. استاد موسیقی و عاشق ادبیات؛ حمیدرضا شجاعی، سومی را حق یار باشد که من شوم یا تو...»
روحش شاد
منبع: صدای آزادی شماره ۷۱۲
نظر شما