تدلیس و مغالطۀ این امر در آنجا هویدا میشود که مریدان فروشندگانِ این بنگاهِ پراکسیس خشونت، اسناد اعلام افلاس را از دیدگان عمومی مستور میدارند و نقاب استمرار بر چهرۀ انقطاع میزنند تا روایت درد بی دردی همچنان ادامه پیدا کند.
چندی پیش #اوجالان در مقام «مرشد اعظم» و با لحنی متصلّب به مثابه کسیکه که در اواخر عمر به جنگ با خویشتن برخاسته، پایان «سوسیالیسم واقعگرا» را که در حقیقت نه سوسیالیسم است و نه واقعگرایی، با صراحتی گزنده اعلام داشت. لیکن مبلّغانِ حلقۀ ارادت وی اکنون در سکوتی مُطبّق فرو رفتهاند. بقول سعدی «عاشقان کشتگان معشوقند، برناید ز کشتگان آواز».
اوجالان در بیانیۀ خویش با صراحتی که از آن گریزی نیست نه تنها پایان «ناسیونالیسم قومی» را اعلام داشته، بلکه حتی الگوهای تقلیلیافتهتری چون فدرالیسم، خودمختاری اداری و حتی فرهنگی را نیز در زمرۀ ممتنعات قلمداد کرده است.
به تعبیر دقیقتر، او مفهوم جدایی را در تمامیت آن اعم از استقلالطلبی قومی، فدرالیسم و حتی خودگردانی محدود اداری و فرهنگی در حکم عدم امکان تلقی کرده است! با اینحال «مبشّران طریقت» او در مواجهه با این نسخِ عظیم، سکوتی معنادار پیشه کرده و همچنان به «جوفروشی و گندمنمایی» میپردازند.
این مریدانِ متصلّب، علیرغم گذشت ایامی چند، هنوز در مقام فروشندگانِ «بضاعت مُزْجاتِ» اندیشهای هستند که اینک صاحب آن بر نسخش مهر تأیید گذاشته ولی بجای آنکه درس از آن بگیرند هنوز در پی گندمنمایی به مثابه چیزی همچون «شیزو-سوسیالیسم» برای صفِ پیادگانِ شطرنج هستند.
اما سوسیالیسم واقعگرا که اکنون مرشد اعظم زوال آن را اعلام داشته چیست؟ این تخیّل پس از شوروی در حقیقت عقبنشینیای استراتژیک از الگوی کلاسیک مارکسیسم-لنینیسم بود و مدعی آن است که میخواهد از اداره متمرکز سوسیالیستی فاصله گرفته و با نهادها و ساختارهای سرمایهداری/ بورژوایی به نحوی هوشمند تعامل محدود برقرار سازد. این نسخه جدید تحولات اجتماعی را نه در قالب انقلاب که در چارچوب تطور تدریجی جستجو میکرد و امکان جمع مالکیت عمومی و خصوصی را میپذیرفت. یکی از ارکان سوسیالیسم واقعگرا، مفهوم کمونالیسم است که ابتدا توسط موری بوکچین (آنارشیست آمریکایی) بنیان نهاده شد و بعدها الهامبخش نظریات اوجالان گردید. اصول این تخیّل عبارت بود از نفی دولت ملّی، فدرالیسم، خودمدیریتی و اقتصاد تعاونی. سوسیالیسم واقعگرا که خود عدولی از نوع سنّتی آن بود اکنون پایان خود را از سوی پیامبر مسلّحاش اعلام کرده است. سی سال پس از شوروی، سوسیالیسم واقعگرای آپو، بهنوبهی خود هزاران تن را بهکام مرگ فرستاد و زندگیهای بسیارْ تباه ساخت و اینک این مرشد مسلّح (برخلاف ساوونارولای فلورانسی که ماکیاوللی او را پیامبر بیسلاح نامیده بود) پایان تمام این حُقّهها را اعلام کرده است. او نه تنها اساسنامه را باطل کرد، بلکه اصل شرکت و تمامی شعب فرعی آن را نیز منحل اعلام داشته است!
با این همه، مریدانی که «از پنج سالگی بادیه برکف، در ریگ عُریان، به دنبالِ نقشِ سراب میدویدند» علیرغم تنبیهات متفکرانی که گوشزد کرده بودند این مسیر نه صرفاً بیراهه بلکه «کژراهه» است، همچنان بر ضرورت ادامۀ راه اصرار میورزند.
در امتداد چهار دهه متمادی مرشد این حلقۀ حُقّه «تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشت و آن نگفت که به کار آید» و در نهایت نیز آن «بضاعت ناچیز» را در برابر صدقه با برقِ بُرّانِ منشورِ خلیفه معامله کرد تا چوب «من یزید» به اعتبار فرقه اش زده باشد.
ولی اکنون، لحظه ای است که مریدان و پیادگانِ سردِ این صحنه باید از خود بپرسند «از جهان چه طرْف بربستند»؟ و حاصل آن همه «دعوی بیمعنی» چه بود به غیرآنکه «جز با خویشتن به جنگ برخاسته باشند» و اکنون «خسته از سقاخانه و خانگاه و سراب» باید همچون برادران ورشکسته یوسف با «بضاعتی ناچیز» نزد عزیز مصر آیند!
«مجذوب تبریزی»، درآخرین نوشته خود هشداری را همچون تنبیهات درباره چنین فرقههایی نوشت و گفت کاین همه دعوی بیمعنی و در بندِ خود بودن تا چه مایه موجب خسران خواهد شد.
اکنون که شبحِ کمونیسم در آسمان هیچ سرزمینی به پرواز در نمیآید و شبه سوسیالیسم نیز به منطقه امن خود در کتابهای تاریخ اندیشه بازگشته، نه زمانه ادعاهای بیمعنا، بلکه زمانِ بازاندیشی و عبرت است.
(این مقاله دیدگاه نویسنده است و لزوما محتوای آن مورد تایید کرد پرس نیست)
نظر شما