لبخند و اشکِ دو سویِ  یک سالُن / حبیب الله مستوفی

سرویس کرمانشاه _ استاد حبیب اله مستوفی از چهره های پژوهشگر و صاحب نظر حوزه تاریخ، فرهنگ و فولکلور در منطقه هورامان در تازه ترین مطلب خود به تجربه حضور چند روزه در بیمارستان پاوه و ترسیم تضادهای احساسی میان تولد و مرگ در این مجموعه درمانی پرداخته است که در ادامه می‌خوانید:

خبرگزاری کردپرس _

چو دیرینه روزی سَرآورد عَهد
جوان دولتی سَر برآرد ز مَهد 

چتر فراگیر قضا و قَدَر پروردگار و گردش بی امان گردونهٔ زمان باعث شد تا در روزهای پایانی فروردین ١٤٠٤ خ به واسطه بیماری یکی از بستگان درنگ های متوالی و متناوب (۴۸ ساعته) را در بیمارستان پاوه تجربه کنم.

پیش از بیان احساسی که باعث تولد این یادداشت شد باید از همهٔ مدیران، کادر درمان و مجریان این مجموعهٔ (۵۷ساله) که با انجام وظیفهٔ درمان دهی، گاهی مقررات را در راستای درک بیشتر حالِ همراهان بیمار خم می کنند اما نمی شکنند،سپاسگزاری کنم . دستمریزاد!

ورود به سالن طبقهٔ دوم بیمارستان که اتاق عمل و نیز دو بخشِ دیگر در آن قرار دارند آزاد است و تقریباً همیشه شلوغ است. به دلیل ممنوعیت رسمی ورود، نیمکت ها را جمع کرده اند و جمعی از مراجعین روی زمین و گلیم های شخصی نشسته اند. در حالی که درطول راهرو قدم می زدم به تابلوهای آویزان از سقف خیره شدم ؛

بخش مراقبت های ویژه (I.C.U و C.C.U)

بخش زایمان (L.D.R )  

و در انتهای سالن اتاق عمل بخش مراقبت های ویژه در واقع بخش تلاش (موفق یا  ناموفق) برای عبور از خطر در لحظات حساس و نفس گیر است که بیماران گرفتار نارسایی قلبی یا مغزی و … را در بَر می گیرد، هنگامه ای پُر استرس، هم برای بیمار بی اختیارِ در اختیار پزشک و پرستار و هم برای بستگان و همراهان که در میانهٔ بیم و امید، فقط تصاویر گُنگِ رفت و آمدِ پرسنل را در آن سوی شیشه های مات می بینند. بسیار آسان می توان همراهان این گونه بیماران که اجازهٔ ورود به بخش را ندارند از بقیه تشخیص داد. نگران، سراسیمه، بغض کرده و گاهی بارانِ اشک اگرچه مردان سعی می کنند با قدم زدن و گاهی خروج از سالن گریه را گزیری سازند اما گریه این پرده دَرِ غم و نشانهٔ سوزِ درون، زنان را امان نمی دهد، جمعی از آنان آرام می گریرند و بعضی نا آرام و همراه ناله و فریاد لهیب درون را فرو می نشانند.

غرق در این افکار بودم که مردی جوان و نسبتاً بلند قامت دسته گلی در دست همراه یک جعبهٔ شیرینی وارد سالن شد و شاسی زنگ درب بخش زایمان را فشار داد. چند ثانیه بعد خانمی هدایا را از او تحویل گرفت و جوان پس از مکث کوتاهی، لبخند بر لب و بسیار خوشحال (به دلیل تولد فرزند) به طبقهٔ پایین رفت.

ندانستن و دانستن

دعاهای گریه آلود منتظران پشت شیشه های ماتِ بخشِ سَمت چپ (I.C.U و C.C.U)، هول و هراس چشمان خیره به درب اتاق عمل تا مگر کَی باز شود؟ و سپید پوشی خبری باز آوَرَد، همراه با شور و شَعَف مرد جوانی که اینک بر پدر شدن لبخند می زند، بیت سعدی را تداعی می کند که آن را بر پیشانی نوشته نشاندم. (خسته ای از دروازهٔ خروجی هستی عبور می کند و نوزادی از دروازهٔ دیگر وارد می شود) چرا؟ من نمی دانم!

«جامی است که عقل آفرین می زَنَدَش
صد بوسه ز مهر بر جبین می زَنَدَش
این کوزه گر دَهر چنین جامِ لطیف
می سازد و باز بر زمین می زَنَدَش»

امّا ما چه می دانیم؟

سالن طبقهٔ دوم بیمارستان پاوه نماد و نشانهٔ گویا و پر معنای مجالِ اندک ماندن و زیستن یا زندگی کردن است. فاصلهٔ درب بخش زایمان تا درب بخش مراقبت های ویژه، ۵ متر بیشتر نیست. همه می دانیم که عمر انسان در قیاس با جهان هستی به گونه ای هراس انگیز،بسیار و بسیار کوتاه تر از ۵ متر است اما بسیار و بسیار مهم است.

این فاصله راهی است دشوار و پُر از گردنه و گریوه که چاره ای جز گام زدن محکم در آن نداریم.

بیش از این سخن به درازا می رود، فکر می کنم ابیات سیمین بهبهانی پایان مناسبی بر این نوشته باشد؛

هان، چگونه مقصد است این؟ مرگ؟

پس تولدم چیست؟ آمدیم تا بمیریم؟ این حماقت است، یا نه؟

زاد و مرگ ما دو نقطه ست، در دو سوی طول یک خط.

هر چه هست، طول خط است، ابتدا و انتها نه‌ در میان این دو نقطه، می زنی قدم به اجبار در چنین عبور ناچار، اختیار و اقتضا نه

نه، به طول خط نظر کن، راهِ سنگلاخ سختی ست
صاف می شود، ولیکن، جز به ضرب گام ها، نه.

کد خبر 2783807

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha